تارکشلغتنامه دهخداتارکش . [ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) آنکه تار کشد. (آنندراج ). مفتول کش و زرکش . (فرهنگ نفیسی ).
طارکیسلغتنامه دهخداطارکیس . (اِ) علک البطم . آن را حبّة الخضراء نیز نامند. طارسیس . رجوع به طارسیس شود.
مفتول کشلغتنامه دهخدامفتول کش . [ م َ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) در هندوستان تارکش گویند. (آنندراج ). مفتول ساز.
harnessدیکشنری انگلیسی به فارسیمهار کردن، دهنه، افسار، تارکش، اشیاء، زین و برگ کردن، تحت کنترل دراوردن، تهیه کردن، افسار زدن، مطیع کردن
harnessesدیکشنری انگلیسی به فارسیمهار، دهنه، افسار، تارکش، اشیاء، زین و برگ کردن، مهار کردن، تحت کنترل دراوردن، تهیه کردن، افسار زدن، مطیع کردن
مدکشلغتنامه دهخدامدکش . [ م َ ک َ ] (اِ مرکب ) آلت تارکش . (آنندراج ). ابزاری که بدان تار می کشند. || آهنگر. (آنندراج ). زرکش . حداد. (ناظم الاطباء).
لجامدیکشنری عربی به فارسیافسار , عنان , قيد , دهه کردن , جلوگيري کردن از , رام کردن , کنترل کردن , دهنه , تارکش , اشياء , تهيه کردن , افسار زدن , زين وبرگ کردن , مهارکردن , مطيع کردن , تحت کنترل دراوردن