بیانکلغتنامه دهخدابیانک . [ ن َ ] (اِ) گیاهی باشد که از آن بوریا بافند. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ). نی که از آن بوریا می بافند. (ناظم الاطباء).
بیروحفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی بیروح، بیمزه، بینمک، حوصله سربر شخص لوس، شخص بیمزه، خرف، خرفت، کودن سادهپوش
دست سازفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهآنچه با دست ساخته و پرداخته شده باشد: ◻︎ هر مائدهای که دستساز فلک است / یا بینمک است یا سراسر نمک است (خاقانی: ۷۰۴).
نمجفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهنا؛ رطوبت: ◻︎ سنگ بینمج و آب بیزایش / همچو نادان بُوَد به آرایش (عنصری: ۳۶۷).