بیلاخفرهنگ انتشارات معین(اِصت .) (عا.) = بیلَخ : به طعنه به کسی گویند که دست به کار نسنجیده ای زده و شکست خورده است . (معمولاً همراه با بالا بردن انگشت شست ).
بیلاراملغتنامه دهخدابیلارام . (اِخ ) نام حصاری عظیم به هند. (از فرهنگ اسدی ) (اوبهی ) : براند خسرومشرق بسوی بیلارام بدان حصاری کز برج وی خجل ثهلان .عنصری .
بیلالغتنامه دهخدابیلا. (اِ) پولی که در خیرات تقسیم شود. وجوه بر. (ناظم الاطباء). و رجوع به بیلابردار شود.
بیلابردارلغتنامه دهخدابیلابردار. [ بی ب َ ] (نف مرکب ) کسی که صدقات را تقسیم مینماید یا نوکر شخص بزرگ که پول بیلا را میان مردم تقسیم میکند. (ناظم الاطباء).مردی که تقسیم مال خیرات و ص
بیلاراملغتنامه دهخدابیلارام . (اِخ ) نام حصاری عظیم به هند. (از فرهنگ اسدی ) (اوبهی ) : براند خسرومشرق بسوی بیلارام بدان حصاری کز برج وی خجل ثهلان .عنصری .
بیلالغتنامه دهخدابیلا. (اِ) پولی که در خیرات تقسیم شود. وجوه بر. (ناظم الاطباء). و رجوع به بیلابردار شود.
بیلابردارلغتنامه دهخدابیلابردار. [ بی ب َ ] (نف مرکب ) کسی که صدقات را تقسیم مینماید یا نوکر شخص بزرگ که پول بیلا را میان مردم تقسیم میکند. (ناظم الاطباء).مردی که تقسیم مال خیرات و ص