برنالغتنامه دهخدابرنا. [ب َ / ب ُ ] (ص ، اِ) برنای . جوان . (برهان ) (آنندراج ) (هفت قلزم ). مرد جوان . (غیاث ). جوان ، مقابل پیر. (ناظم الاطباء). برناک . برناه . برنای . شاب .
برنافرهنگ مترادف و متضاد۱. جوان، شاب، فتا، نوجوان ۲. خوب، ظریف، نیک ≠ پیر، جاافتاده، زال، سالخورده، شیخ، کلانسال، کهنسال، مسن، معمر
برنامجدیکشنری عربی به فارسیبرنامه , دستور , نقشه , روش کار , پروگرام , دستور کار , برنامه تهيه کردن , برنامه دار کردن
برناسیلغتنامه دهخدابرناسی . [ ب َ ] (حامص ) غافلی و نادانی . (از برهان ) (فرهنگ فارسی معین ). پرناسی . فرناسی . و رجوع به برناس و پرناسی شود.
برنانلغتنامه دهخدابرنان . [ ب َ ] (اِ) شجریست که در هندو دیار اجمیر از او تسبیح سازند. (الفاظ الادویة).