انوارلغتنامه دهخداانوار. [ اَن ْ ] (ع اِ) ج ِ نور. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء): لمعان انوار سروری در جبین او مبین گشته . (گلستان ).چراغ را که چراغی ازاو فراگیرندفرونشیند و باقی بماند انوارش . سعدی . || ج ِ نَوْر به معنی شکوفه ها. (غیاث
انوارلغتنامه دهخداانوار. [ اِن ْ ](ع مص ) ظاهر گردیدن . (از اقرب الموارد). آشکار گردیدن . || روشن شدن . || روشن کردن جای و جز آن . || گل کردن درخت . || خوب روی شدن . (ناظم الاطباء). رجوع به انارة شود.
هنوارلغتنامه دهخداهنوار. [ هََ ن ْ ] (ص ) هموار. (آنندراج ). با اینکه آنندراج شاهدی برای این صورت آورده است ، گمان میرود که تغییر حرف میم به نون خطای کاتبان است .
قاسم انوارلغتنامه دهخداقاسم انوار. [ س ِ م ِ اَن ْ ] (اِخ ) سید علی بن نصربن هارون بن ابوالقاسم حسینی یا موسوی تبریزی ملقب به معین الدین یا صفی الدین و متخلص به قاسم و مشهور به قاسمی و شاه قاسم ، عارفی است فاضل و شاعری است ماهر از اکابر صوفیه و عرفای قرن نهم هجری که در اصول طریقت و سیر و سلوک دست ا
قاسمی انوارلغتنامه دهخداقاسمی انوار. [ س ِ ی ِ اَن ْ ] (اِخ ) سید معین الدین قاسم انوار. رجوع به قاسم انوار شود.
شاه قاسم انوارلغتنامه دهخداشاه قاسم انوار.[ س ِ م ِ اَ ] (اِخ ) شهرت سیدعلی بن نصربن هارون بن ابوالقاسم حسینی یا موسوی . رجوع به قاسم انوار شود.
نِقافزارnagware, begware, annoywareواژههای مصوب فرهنگستاننرمافزاری مشروط که مکرراً بهطرز آزاردهندهای به کاربر تذکر میدهد که باید با پرداخت وجه، نرمافزار را به ثبت برساند
قاسم انوارلغتنامه دهخداقاسم انوار. [ س ِ م ِ اَن ْ ] (اِخ ) سید علی بن نصربن هارون بن ابوالقاسم حسینی یا موسوی تبریزی ملقب به معین الدین یا صفی الدین و متخلص به قاسم و مشهور به قاسمی و شاه قاسم ، عارفی است فاضل و شاعری است ماهر از اکابر صوفیه و عرفای قرن نهم هجری که در اصول طریقت و سیر و سلوک دست ا
قاسمی انوارلغتنامه دهخداقاسمی انوار. [ س ِ ی ِ اَن ْ ] (اِخ ) سید معین الدین قاسم انوار. رجوع به قاسم انوار شود.
شاه قاسم انوارلغتنامه دهخداشاه قاسم انوار.[ س ِ م ِ اَ ] (اِخ ) شهرت سیدعلی بن نصربن هارون بن ابوالقاسم حسینی یا موسوی . رجوع به قاسم انوار شود.
قواهرلغتنامه دهخداقواهر. [ ق َ هَِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ قاهر. || ج ِ قاهرة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || شیخ اشراق آنچه را که مشائیان عقل گفته اند نور قاهر نامیده است . کلمه ٔ قواهر که جمع قاهر است بطور مطلق بر عقول اعم از طولیه ٔ مترتبه و عرضیه ٔ متکافئه اطلاق شده است و هرگاه باقید سافله ذکر
تامانوارلغتنامه دهخداتامانوار. (اِ) نام پستاندار عظیم الجثه ای که مورچه خوار است و از دسته ٔ بی دندانان آمریکای استوایی است . بزرگی جثه اش به 2/5 متر میرسد و بوسیله ٔزبان بلند و چسبنده ٔ خود مورچگان را گیرد و خورد.
خانوارلغتنامه دهخداخانوار. [ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) مجموع مردم یک خانه . افراد یک خانواده که خویشاوندان باشند. چون : این ده دارای صد خانوار است .
چهارخانوارلغتنامه دهخداچهارخانوار. [ چ َ ن َ / ن ِ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان گرم بخش ترک شهرستان میانه . از چشمه آبیاری میشود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
شاه قاسم انوارلغتنامه دهخداشاه قاسم انوار.[ س ِ م ِ اَ ] (اِخ ) شهرت سیدعلی بن نصربن هارون بن ابوالقاسم حسینی یا موسوی . رجوع به قاسم انوار شود.
قاسم انوارلغتنامه دهخداقاسم انوار. [ س ِ م ِ اَن ْ ] (اِخ ) سید علی بن نصربن هارون بن ابوالقاسم حسینی یا موسوی تبریزی ملقب به معین الدین یا صفی الدین و متخلص به قاسم و مشهور به قاسمی و شاه قاسم ، عارفی است فاضل و شاعری است ماهر از اکابر صوفیه و عرفای قرن نهم هجری که در اصول طریقت و سیر و سلوک دست ا