انسلغتنامه دهخداانس . [ اَ ن َ ] (اِخ ) ابن زنیم بن عمرو کنانی دئلی شاعر عرب ، در جاهلیت نشأت کردو در ظهور اسلام پیغمبر را هجو کرد و از طرف پیغمبر مهدور الدم شناخته شد آنگاه مسلمان شد و پیغمبر را مدح کرد. انس تا روزگار عبیداﷲ بن زیاد فرمانروای عراق زندگی کرد و در
انسلغتنامه دهخداانس . [ اَ ن َ ] (اِخ ) ابوثمامة، انس بن مالک بن نضربن ضمضم نجاری انصاری . از صحابه و خادم پیغمبر اسلام بود ده سال قبل از هجرت در مدینه بدنیا آمد و در کودکی مسلمان شد و بخدمت پیغمبر درآمد و تا ارتحال پیغمبر خدمتکار وی بود. پس به دمشق و بصره آمد و عمر درازی یافت و در <span cla
انسلغتنامه دهخداانس . [ اَ ن َ ] (اِخ ) ابوسفیان . انس بن مدرک بن کعب کلبی . شاعر و فارس عرب بود اسلام را درک کرد و مسلمان شد. رجوع به الاصابة فی تمییزالصحابة ج 1 ص 73 شود.
انسلغتنامه دهخداانس . [ اَ ن َ ] (ع مص ) خو گرفتن و آرام یافتن بچیزی ونرمیدن از آن . (از اقرب الموارد). آرام یافتن بچیزی و بی پژمان شدن . (از ناظم الاطباء). || (اِمص ) بی پژمانی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || (اِ) جماعت کثیر و قبیله ای که مقیم باشند بجایی . || مردم . (منتهی الارب ) (ناظ
غاز تایوانیAnas formosaواژههای مصوب فرهنگستانگونهای کوچک جثه از اردکیان و راستۀ غازسانان با بدن حنایی یا قهوهای روشن و بالهای سفید
روغن بادیان رومیanise oil, oil of aniseواژههای مصوب فرهنگستانروغنی که 8 تا 23 درصد آن را اسیدهای چرب تشکیل میدهند و از بذر بادیان رومی استخراج میشود
حانیشلغتنامه دهخداحانیش . (اِخ ) (مذکور در اشعیا 30:4) گمان میرود که یکی از شهرهای خالصه ٔ شاهی بوده که در جنوب تحفنیس واقع بوده . رجوع به تحفنیس شود. (قاموس کتاب مقدس ).
حنسلغتنامه دهخداحنس . [ ح َ ن َ ] (ع مص ) لازم گرفتن میان معرکه را از شجاعت . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ).
انساءلغتنامه دهخداانساء. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ نسا و نَسی و نِسی . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و رجوع به مفردهای کلمه شود.
انستهلغتنامه دهخداانسته . [ اَ ن ِ ت َ / ت ِ ](اِ) مقصود «آنسته » است . و آن بیخ گیاهی باشد خوشبوی که بعربی سعد گویند. (برهان قاطع). و آنرا شمشاد نیز گویند. (شرفنامه ٔ منیری ). و رجوع به آنسته شود.
انساءلغتنامه دهخداانساء. [ اِ ] (ع مص ) فراموش گردانیدن چیزی مر کسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء)(آنندراج ). بفراموشی واداشتن کسی را در مورد چیزی . (از اقرب الموارد). فراموش گردانیدن . (تاج المصادر بیهقی ). فراموشانیدن . تناسی . (یادداشت مؤلف ): و ما انسانیه الا الشیطان . (قرآن از منتهی ا
انسابلغتنامه دهخداانساب . [ اِ ] (ع مص ) سخت وزیدن باد و برداشتن آن خاک و سنگریزه را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
انستیتولغتنامه دهخداانستیتو. [ اَ ] (فرانسوی ، اِ) انجمن علمی یا ادبی . (فرهنگ فارسی معین ). مؤسسه یا سازمان علمی یا ادبی یا هنری .
ایناسفرهنگ نامها(تلفظ: inās) (عربی) (در قدیم) انس ، مؤانست ، انس دادن ، خو گرفتن ، انس یافتن ، دمسازی.
انس داشتنلغتنامه دهخداانس داشتن . [ اُ ت َ ] (مص مرکب ) الفت داشتن : آن نه تنهاست که با یاد تو دارد انسی تا نگویی که مرا طاقت تنهایی هست .سعدی .
انساءلغتنامه دهخداانساء. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ نسا و نَسی و نِسی . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و رجوع به مفردهای کلمه شود.
انس دادنلغتنامه دهخداانس دادن . [ اُ دَ ] (مص مرکب ) ایجاد انس و الفت کردن میان دو یا چند تن . (فرهنگ فارسی معین ). تأنیس . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار).
انس کریتلغتنامه دهخداانس کریت . [ اُ ن ِ ک ِ ] (اِخ ) فیلسوف یونانی و از معاصران و ملازمان و سرداران اسکندر مقدونی بود. رجوع به فهرست اعلام ایران باستان پیرنیا شود.
دانسلغتنامه دهخدادانس . (فرانسوی ،اِ) رقص . دست افشانی و پای کوبی مرد و زن . وشت . ترقص . دستبند. زقن . حنجله . بحرکت درآوردن بدن بموزونی ، هم آهنگ با نوایی یا سازی .
حرف متجانسلغتنامه دهخداحرف متجانس . [ ح َ ف ِ م ُ ت َ ن ِ ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به حروف متجانسه شود.
پنزانسلغتنامه دهخداپنزانس . [ پ ِ ] (اِخ ) شهری است بحری در ایالت کرنوای انگلستان ، واقع در ساحل مانش در صد هزارگزی جنوب لنچستون و آن لنگرگاه کشتی های کوچک است و حمامهای دریائی و هوائی خوش و معدن سرب و 12100 تن سکنه دارد.
پورت دوفرانسلغتنامه دهخداپورت دوفرانس . [ پ ُ دُ ] (اِخ ) بندر فرانسه . نام قصبه و اسکله ای بساحل غربی جزیره ٔ کالدونیای نو در اقیانوس کبیر، تجارتگاه و مرکز جزیره ٔ مذکور. (قاموس الاعلام ترکی ).