استالغتنامه دهخدااستا. [ اِ ] (اِخ ) نام قریه ای از قرای سمرقند. (جهانگیری ). و منسوب به آنجا را استائی خوانند. (برهان ) (سروری ) (مراصد الاطلاع ).
استالغتنامه دهخدااستا. [ اِ ] (نف مرخم ) ستایش کننده . (برهان ) (جهانگیری ). ستاینده ، چنانکه گویند: خودستا و خوداستاو بدون ترکیب مستعمل نشود. (رشیدی ). || (اِمص ) ستایش . اسدی در لغت فرس ذیل افدستا آرد: افد شگفت باشد و ستا ستایش چنانکه دقیقی گفت : جز از ایزد توام
استالغتنامه دهخدااستا. [ اَ / اُ ] (اِخ ) مخفف اوستا و در لغت نامه ها به اشتباه آنرا تفسیر زند و پازند گفته اند: استا تفسیر زند است ، و زند و پازند دو کتاب است از صحف ابراهیم . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). تفسیر کتاب زند است و آن کتاب مغان باشد که در احکام
استالغتنامه دهخدااستا. [ اِ ] (اِخ ) (قلعه یا حصار...) قلعه ایست از ولایت رستمدار که بحصانت تمام اشتهار دارد. (جهانگیری ) (شعوری ). و رجوع به حبیب السیر جزو4 از ج 3 ص 335 و <span class="hl" d
استالغتنامه دهخدااستا. [ اُ ] (اِ) اوستا. اوستاد. در اصطلاح بنایان خطی یا نقطه ای یا سطحی که آنرا مأخذ کار کنند. الگو. دلیل . || مقیاس فلزات قیمتی ، که ملاک مسکوکات محسوب میشود . اوستا. اوستاد.
استیاژلغتنامه دهخدااستیاژ. [ اَ ] (اِخ ) آستیاژ. استیاگس . تلفظ یونانی ایشتوویگو نام آخرین پادشاه مادی . اسم این پادشاه را هرودت «آستیاگس » نوشته و کتزیاس «آستی کاس ». راجع به اسامی پادشاهان ماد هشت جدول بدست آمده ، پنج ازهرودوت و سه از کتزیاس . در سه جدول از هشت جدول مذکور اسم این شاه «اژدهاک
آستیاژلغتنامه دهخداآستیاژ. (اِخ ) اَستیاژ. آسپاداس . نام آخرین پادشاه مِدو او را داریوش در 549 ق .م . از پادشاهی خلع کرد. ازدهاک . (دمشقی ). آزی دهاک . اژدهاک . اژدها. اژدرها. ده آک . ضحاک . ضحاک ماران . و رجوع به اَستیاژ و آک شود.
هستیالغتنامه دهخداهستیا. [ هَِ ] (اِخ ) ربةالنوع آتشگاه و تجسم آن ونخستین دختر کرونوس و رئا، و خواهر زئوس و هرا می باشد. با آنکه آپولن و پوزوئیدن نسبت به وی اظهار علاقه میکردند، زئوس به وی دستور داد که بکارت خود را همیشه محفوظ دارد، نیز زئوس افتخارات و احتراماتی چند به وی هدیه کرد. باآنکه دیگر
پاستالغتنامه دهخداپاستا. (اِخ ) ژیودیتا. مغنیه ٔ ایتالیائی . مولد بسال 1798م .1212/ هَ . ق . در شهر کُم و وفات در سنه ٔ 1865م .1281/ هَ . ق .
استانکویلغتنامه دهخدااستانکوی . [ ] (اِخ ) یا استان کُس یا استان کو . جزیره ٔ مستطیل و تنگی است در بحرالجزائر مقابل ساحل جنوب غربی آناطولی در دهانه ٔ خلیج مستطیل معروف به استانکوی کورفزی . از شمال شرقی بسوی جنوب غربی بین 36 درجه و 40</s
استانیسلاسلغتنامه دهخدااستانیسلاس . [ اِ ] (اِخ ) نام دو تن از سلاطین لهستان :1 - استانیسلاس اول ، معروف به لشچنسکی . مولد او لمبرگ در 1677 و وفات در 1766 م . در لونویل . وی در آغاز جانشین پدر
استادانهلغتنامه دهخدااستادانه . [ اُ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ،ق مرکب ) همچون استادان . بطریقه ٔ اساتید. ماهرانه .
احمدکلغتنامه دهخدااحمدک . [ اَ م َ دَ ] (ضمیر مبهم مرکب ) شخصی مثلی است که در بعض امثال فارسی از جمله دو مثل ذیل آمده است : احمدک اُستا نرفت روزی که رفت آدینه بود . احمدک را که رخ نمونه بود آبله بردمد چگونه بود.ن
استانکویلغتنامه دهخدااستانکوی . [ ] (اِخ ) یا استان کُس یا استان کو . جزیره ٔ مستطیل و تنگی است در بحرالجزائر مقابل ساحل جنوب غربی آناطولی در دهانه ٔ خلیج مستطیل معروف به استانکوی کورفزی . از شمال شرقی بسوی جنوب غربی بین 36 درجه و 40</s
استانیسلاسلغتنامه دهخدااستانیسلاس . [ اِ ] (اِخ ) نام دو تن از سلاطین لهستان :1 - استانیسلاس اول ، معروف به لشچنسکی . مولد او لمبرگ در 1677 و وفات در 1766 م . در لونویل . وی در آغاز جانشین پدر
استادانهلغتنامه دهخدااستادانه . [ اُ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ،ق مرکب ) همچون استادان . بطریقه ٔ اساتید. ماهرانه .
ژند و استالغتنامه دهخداژند و استا. [ ژَ دُ اُ ] (اِخ ) ژند و اُست . اوستا نام کتاب مقدس زرتشتیان و ژند یا زند شرح آن است . رجوع به هریک از این دو کلمه و «ژند و اُست » شود : به فرهنگیان ده مرا از نخست چو آموختم ژند و استا درست . فردوسی .ب
ساستالغتنامه دهخداساستا. (اِ) نام دیوی است از تابعان اهرمن . (جهانگیری ) (برهان ) (آنندراج ) (شعوری ) (اشتینگاس ) (ناظم الاطباء) : در بدی و گدی توئی منحوس ساستاسا و ساسیاآسا. فرالاوی (از جهانگیری ) (شعوری ).|| حاکم مستبد و شخص ستمکا
ساگاستالغتنامه دهخداساگاستا. (اِخ ) پراگسدماتو. از رجال سیاسی اسپانیا (1827 - 1903 م .) و سالیانی دراز رهبر حزب آزادیخواه آن کشور بود.
راستالغتنامه دهخداراستا. (ص ) راست باشد که نقیض کج است . || (اِ) راه و صراط. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (برهان ). || مقابل . روبرو. (ناظم الاطباء). مقابل چپ . راستا و چپا بمعنی طرف راست و طرف چپ استعمال شده . (حاشیه ٔ بیهقی چ فیاض ) : پس بیرون آمد موسی از مدینه ٔ مذکوره