آلیلغتنامه دهخداآلی . [ لی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به آلت .- جسم آلی ؛ جسمی مرکب از آلات که هر یک را منصبی جدا باشد.- عضو آلی ؛ هر عضو که اسم کل بر جزو آن صدق نکند. مقابل عضو غیرآلی یا عضو مفرد.- مرض آلی ؛ ب
آلیفرهنگ فارسی معین[ ع . ] (ص نسب .) 1 - منسوب به آلت ؛ هر جسمی که دارای آلات متعدد باشد مانند حیوانات و نباتات . 2 - مبحثی در شیمی که به بحث درباره کربن و ترکیبات آن می پردازد.
آلیاژalloyواژههای مصوب فرهنگستان[شیمی] فراوردهای فلزی که دارای دو یا چند عنصر بهصورت محلول جامد یا بهصورت مخلوطی از فازهای فلزی باشد [مهندسی بسپار] نوعی آمیختۀ (blend) بسپاری که معمولاً متشکل از دو بسپار متفاوت است که با هم همبلور شده یا بهنحوی سازگار هستند. هرچند بعضاً بهجای آمیخته نیز بهکار میرود
آلیاژ ریختگیcasting alloyواژههای مصوب فرهنگستانموادی فلزی که برای شکلریزی یا ریختهگری شکلی (shape casting) به کار میروند
آلیاژ زودگدازfusible alloyواژههای مصوب فرهنگستانآلیاژی فلزی که بهآسانی و عموماً زیر دمای 100 درجه ذوب میشود و در دمای نسبتاً پایین شکلپذیری خوبی دارد
روانساز آلیاژیalloy fluxواژههای مصوب فرهنگستانپودری متشکل از عناصر واکنشدهنده با فلز پرکن، برای تهیۀ آلیاژ موردنظر در فلز جوش
آلیاژ حافظهدارmemory alloyواژههای مصوب فرهنگستانآلیاژی که میتواند پس از تغییر شکل، براثر حرارت یا عوامل دیگر فیزیکی، به شکل اولیۀ خود برگردد یا خواص تغییریافتۀ خود را بازیابد
آلیارانلغتنامه دهخداآلیاران . (اِخ ) نام محلی کنار راه اصفهان به نجف آباد، میان تیرانچه و کرسنگ در 14300گزی اصفهان .
آلیزلغتنامه دهخداآلیز. (اِمص ، اِ) جُفته . جُفتک ، و آن لگد پرانیدن ستور باشد با دو پای از پس . || رَم .
آلیزندهلغتنامه دهخداآلیزنده . [ زَ دَ / دِ ] (نف ) آنکه آلیزد از ستور. جفته انداز. جفتک زن : چو آلیزنده شددر مرغزاری نباشد بر دلش از بار باری . ابوشکور.قموص ؛ خر آلیزنده . (السامی فی الاسامی ). توسن .
آلیزیدنلغتنامه دهخداآلیزیدن . [ دَ ] (مص ) جفته افکندن . جفتک انداختن : نفس چون سیر گشت بستیزدتوسن آسا بهر سوآلیزد.سراج الدین راجی .
الی الحاللغتنامه دهخداالی الحال . [ اِ لَل ْ ] (ع ق مرکب ) تاکنون . تا حال . الی الاَّن . هنوز. و رجوع به الی الاَّن شود.
آلیارانلغتنامه دهخداآلیاران . (اِخ ) نام محلی کنار راه اصفهان به نجف آباد، میان تیرانچه و کرسنگ در 14300گزی اصفهان .
آلیزلغتنامه دهخداآلیز. (اِمص ، اِ) جُفته . جُفتک ، و آن لگد پرانیدن ستور باشد با دو پای از پس . || رَم .
آلیزندهلغتنامه دهخداآلیزنده . [ زَ دَ / دِ ] (نف ) آنکه آلیزد از ستور. جفته انداز. جفتک زن : چو آلیزنده شددر مرغزاری نباشد بر دلش از بار باری . ابوشکور.قموص ؛ خر آلیزنده . (السامی فی الاسامی ). توسن .
آلیزیدنلغتنامه دهخداآلیزیدن . [ دَ ] (مص ) جفته افکندن . جفتک انداختن : نفس چون سیر گشت بستیزدتوسن آسا بهر سوآلیزد.سراج الدین راجی .
حسین آلیلغتنامه دهخداحسین آلی . [ ح ُ س َ ن ِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ چلبی آدرنوی حنفی متخلص به آلی . درگذشته ٔ 1050 هَ . ق . یک تاریخ عمومی به ترکی نگاشته و دیوان شعر ترکی و ریاض التراجم و جز آن به ترکی دارد. (هدیة العارفین ج 1 ص <sp
حکمت آلیلغتنامه دهخداحکمت آلی . [ ح ِ م َ ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) منطق . میزان . علم المیزان . رجوع به حکمت شود.
مآلیلغتنامه دهخدامآلی . [ م َ ] (ص نسبی ) منسوب به مآل . (ناظم الاطباء).مربوط به سرانجام و عاقبت امر. موکول به آینده . (کلیات شمس چ فروزانفر، فرهنگ نوادر لغات ) : حالی بر او هر که درآید به سوءالی آسوده دلی یابد حالی ومآلی . سوزنی .
مآلیلغتنامه دهخدامآلی . [ م َ ] (ع اِ) ج ِ مِئلاة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (اقرب الموارد). رجوع به مئلاة شود.