فرهنگ فارسی عمید
۱. در برابر کار خوب کسی به او میگویند، فری؛ زه؛ زهی؛ خه؛ خهی؛ احسنت؛ بارکالله: ◻︎ بر آن «آفرین» کآفرین آفرید / مکان و زمان و زمین آفرید (فردوسی: ۶/۲۴۱).۲. (ادبی) [مجاز] شعری که در آن دیگری را ستایش کرده باشند؛ مدیحه.۳. (بن مضارعِ آفریدن) = آفریدن۴. آفریننده (در ترکیب با کلمۀ دیگر