مشکلفرهنگ مترادف و متضادابهامآمیز، بغرنج، پیچیده، حاد، دشخوار، دشوار، سخت، شاق، صعب، غامض، مبهم، مساله، معقد، مغلق ≠ آسان، ساده، سهل، واضح
مشکلدیکشنری فارسی به انگلیسیabstruse, crucial, deep, difficult, fiddly, hard, problem, problematic, question, severe, task, tough