میختنلغتنامه دهخدامیختن . [ ت َ ] (مص ) شاشیدن که کمیزیدن نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). شاشیدن و بول کردن . (ناظم الاطباء) (از برهان ). بول کردن . ادرار کردن . شاش کردن . شا
میختنیلغتنامه دهخدامیختنی . [ ت َ ] (ص لیاقت ) شایسته ٔ میختن . لایق میختن .شاشیدنی . (از یادداشت مؤلف ). رجوع به میختن شود.
میخنداندگویش اصفهانی تکیه ای: axandene طاری: axanna طامه ای: veɂexandene طرقی: axanna کشه ای: axannna نطنزی: xendona
میخنددگویش اصفهانی تکیه ای: axande طاری: axanda طامه ای: veɂexande طرقی: axanda کشه ای: axanda نطنزی: xenda
میختنیلغتنامه دهخدامیختنی . [ ت َ ] (ص لیاقت ) شایسته ٔ میختن . لایق میختن .شاشیدنی . (از یادداشت مؤلف ). رجوع به میختن شود.
میزیدنلغتنامه دهخدامیزیدن . [ دَ ] (مص ) میختن . آب تاختن . (لغت فرس اسدی ) (صحاح الفرس ). شاشیدن و بول کردن . (ناظم الاطباء). ادرار کردن . شاشیدن . آب تاختن . شاش کردن . (یادداشت
آب تاختنلغتنامه دهخداآب تاختن . [ ت َ ](مص مرکب ) میختن . میزیدن . (صحاح الفرس ) : ز قلب آنچنان سوی دشمن بتاخت که از هیبتش شیر نر آب تاخت . رودکی .و سنگ اندر کمیزدان و دشخواری آب تا