منخسفلغتنامه دهخدامنخسف . [ م ُ خ َ س ِ ] (از ع ص ) ماه گرفته . (ناظم الاطباء) (یادداشت مرحوم دهخدا) : ماه نو منخسف در گلوی فاخته است طوطیکان با حدیث قمریکان با انین . منوچهری .م
منخسفةلغتنامه دهخدامنخسفة. [م ُ خ َ س ِ ف َ ] (ع ص ) چشم کور. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به انخساف شود.
منخفضلغتنامه دهخدامنخفض . [ م ُ خ َ ف ِ ] (ع ص ) به نشیب افتاده و پست شونده . (غیاث ) (آنندراج ) (از منتهی الارب ). افتاده و به نشیب افتاده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). فر
منخسفلغتنامه دهخدامنخسف . [ م ُ خ َ س ِ ] (از ع ص ) ماه گرفته . (ناظم الاطباء) (یادداشت مرحوم دهخدا) : ماه نو منخسف در گلوی فاخته است طوطیکان با حدیث قمریکان با انین . منوچهری .م
منخسفةلغتنامه دهخدامنخسفة. [م ُ خ َ س ِ ف َ ] (ع ص ) چشم کور. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به انخساف شود.
قَارِعَةُفرهنگ واژگان قرآنکوبنده - يکي از اسامي قيامت( بدين جهت قيامت را قارعه ( کوبنده )ناميده که آسمانها و زمين را به هم ميکوبد ، و به آسمان و زميني ديگر تبديل ميکند ، کوهها را به راه
اسمریلغتنامه دهخدااسمری . [ اَ م َ ] (حامص ) اسمر بودن . گندمگون بودن . تیره رنگ بودن : مه قدم و فلک ردا وز تف آفتاب و ره چهره چو ماه منخسف یافته رنگ اسمری .خاقانی (دیوان چ سجادی
وقتیةلغتنامه دهخداوقتیة. [ وَ تی ی َ ] (ع ص نسبی ) (قضیه ٔ...) (اصطلاح منطق ) قضیه ٔ موجهه را نامند که حکم شود در آن به ضرورت ثبوت محمول مرموضوع یا سلب موضوع از محمول را موقتاً ن