ماوردلغتنامه دهخداماورد. [ وَ ] (از ع ، اِ مرکب ) مخفف ماءالورد. گلاب . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : گویی که مشاطه زبر فرق عروسان ماورد همی ریزد باریک بمقدار. منوچهری .ماورد و ر
مأوردلغتنامه دهخدامأورد. [ وَ ] (ع اِ مرکب ) ماءالورد.گلاب . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ماورد. (الابنیه ). رجوع به ماءالورد و گلاب شود.
ماوردریزلغتنامه دهخداماوردریز.[ وَ ] (نف مرکب ) ماءالوردریز. گلاب ریز : تا که هوا شد به صبح کوزه ٔ ماوردریزبر سر سیل روان شیشه گر آمد حباب .خاقانی .
ماوردیلغتنامه دهخداماوردی . [ وَ ] (اِخ ) علی بن محمدبن حبیب بصری مکنی به ابوالحسن (364-450 هَ . ق .) از علماء و فقها و قضات مشهور عصر خویش بود. در بصره تولد یافت و در همانجا از ا
ماوردیلغتنامه دهخداماوردی .[ وَ ] (ع ص نسبی ) منسوب است به ماورد که ساختن و خرید و فروش گلاب را می رساند. (از انساب سمعانی ). گلاب گر. گلاب فروش . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ||
ماوردیانلغتنامه دهخداماوردیان . [ وَ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه است که در بخش مرکزی شهرستان فومن واقع است و 533 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
مأوردلغتنامه دهخدامأورد. [ وَ ] (ع اِ مرکب ) ماءالورد.گلاب . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ماورد. (الابنیه ). رجوع به ماءالورد و گلاب شود.
ماوردیلغتنامه دهخداماوردی .[ وَ ] (ع ص نسبی ) منسوب است به ماورد که ساختن و خرید و فروش گلاب را می رساند. (از انساب سمعانی ). گلاب گر. گلاب فروش . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ||
ماوردریزلغتنامه دهخداماوردریز.[ وَ ] (نف مرکب ) ماءالوردریز. گلاب ریز : تا که هوا شد به صبح کوزه ٔ ماوردریزبر سر سیل روان شیشه گر آمد حباب .خاقانی .
ماوردیلغتنامه دهخداماوردی . [ وَ ] (اِخ ) علی بن محمدبن حبیب بصری مکنی به ابوالحسن (364-450 هَ . ق .) از علماء و فقها و قضات مشهور عصر خویش بود. در بصره تولد یافت و در همانجا از ا
ماوردیانلغتنامه دهخداماوردیان . [ وَ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه است که در بخش مرکزی شهرستان فومن واقع است و 533 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).